حلما جانحلما جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

شیرینی زندگیم حلما

تولدت مبارک

      امروز خدا یک گل به زمین هدیه داد زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد وسرنوشت اون گل رو تو قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشه   گل قشنگم تولدت مبارک       متولدین امروز نی نی وبلاگ         سن شمار امروزحلما جان             دوازده ماه گذشته در یک نگاه             یاد گرفتی بخندی،گریه کنی سرت رو بالا بگیری،غلت بزنی بشینی،چهاردست وپا بر...
5 مهر 1393
10765 10 13 ادامه مطلب

دهمین ماهگرد

چه زود گذشت باورم نمیشه ده ماه از اومدنت به زندگیمون میگذره!پارسال این موقع ها چقدر منتظر اومدنت بودم وامسال کنارمونی ومن میتونم روی ماهت رو ببوسم.نازنازی مامان یاد گرفتی بای بای میکنی،کلمه های جدیدتری یاد گرفتی البته ما که معنیشون رو نمی دونیم،دندون در اوردی،حسابی بزرگ شدی.دلم برای این دوران بامزهگی هات تنگ میشه.     ماهه شدنت مبارک عزیزم     حلما در کنار دختر عمه هاش(کیانا وسارینا)           رویدادهای مهم ماه گذشته:  9ماه و2روزگی:بالا رفتن ازیک پله 9ماه و4روزگی:درام...
11 مرداد 1393

کوچلوی شیطون

دختر مامان این روزا حال میکنه اینجور TVتماشا کنه،از فاصله یک سانتی     حال میکنه اینجوری سوار روروئک بشه     در کابینت ها رو باز میکنه وظرف ها رو میکشه بیرون     میره تو شومینه میشینه وبازی میکنه     اینجوری هم لالا میکنه     مامان به قربونت بره کوچلوی شیطون.   ...
1 مرداد 1393

شب قدر

شب نوزدهم ماه رمضان،حلما هم پا به پای ما بیدار موند .من که نزدیکای سحر شدیدا خوابم گرفته بود اما حلما همچنان پرانرژی مشغول بازی بود.این اولین ماه رمضان و اولین شب قدریه که حلما نازی درک می کنه.پارسال این موقع تودل مامانیش بوده حالا امسال برای خودش خانمی شده و مراسم احیا شب قدر شرکت می کنه.دختر گلم طاعات وعبادات قبول.حلما جان به همراه دختر خاله اش در مسجد.   ...
26 تير 1393

خرابکاری!!!

چند روز پیش بابای مهربون موبایلش رو گذاشته بود روی زمین وبی خبر از اینکه حلما خانوم چه نقشه ای واسش کشیده.منم تو اشپزخونه سرگرم اشپزی بودم.بعد از نیم ساعت که اومدم سراغ گل دختر ذیدم وای چکار کرده .در عرض چند دقیقه حلما چنان داغونش کرد که دیگه غیر قابل استفاده شده،البته برای باباش.برای حلما که یک اسباب بازی جذابه. طفلی باباش  چقدر گوشیشو دوست داشت.               ...
24 تير 1393

نهمین ماهگرد

حلمای من تو یک ماه گذشته یاد گرفته چهار دست وپا میره تو ی خونه  هر طرف که میرم دنبالم میادتو اتاق تو حال تو اشپزخونه،اشپزخونه یک پله داره 4روزه یاد گرفته خودشو ازپله بکشونه بالا،کلی ذوق میکنیم وقتی میبینیم ازپله بالا وپایین میره یاد گرفته دست میزنه،وقتی دست میزنه ما هم باهاش دست میزنیم حلما هم خیلی  خوشش میاد.کلمه های عجیب وغریبی میگه (زبون نی نی ها).خیلی کنجکاو به هر چیزی دست میزنه هرچیزی که روی زمین افتاده باشه رو تودهنش میکنه.مراقبت کردن ازش سخت تر شده.با استفاده از یک تکیه گاه میتونه بلند شه دست به مبل ها میگیره وبلند میشه .خیلی دیدنییه .اوج بامزه گی هاش شده.با عروسکاش زیاد بازی نمیکنه به وسایل خونه بیشتر علاقه...
12 تير 1393

من فارغ التحصیل شدم

امروز من اخرین امتحانم رو دادم وترم اخر هم تموم شد  حالا دیگه میتونم وقت بیشتری در کنار حلما جونم باشم این مدت که همش درگیر امتحانات   وپروژه ها بودم .اخــــــــــی راحت شدم حلما ی شیطون وبلا هم این مدت بازی کتاب وجزوه پاره کن رو خوب یاد گرفت.اگه کاغذیا خودکاری تو دست من می دید تا نمیگرفتش دست بردار نبود،هیچ اسباب بازی یا چک نویس هم قبول نمیکرد فقط همون که من دارم از روش میخونم.  حالا به هر سختی که بود امتحانات تمام شدن و من فارغ التحصیل شدم اینم اخرین روز از فصل بهار .   ...
31 خرداد 1393

حلما کبوترها رو دوست داره

یک روز که از بیرون برگشتم دیدم اقای خوش ذوقم یک کبوتری که اومده بود توبالکون نشسته بود رو گرفته  واسه حلما وگذاشته توی کمدش.که من وحلما رو خوشحال کنه.چشمم که به کمد حلما افتاد وکبوتر رو دیدم اول فکر کردم اسباب بازیه چون تکون نمی خورد بعد جلو که رفتم دیدم نه واقعیه .   توی کمد واسه خودش چرخ میزنه با عروسکای حلما بازی میکنه.یک حالی بهم دست داد که نمی دونید اخه کمد رو به گند کشیده بود. یه وضی بود.   خیلی عصبانی شده بودم ودر عین حال هم از کبوتره خوشم می اومد واز کار همسرم هم خندم میگرفت.نمی دونستم ناراحت بشم،بخندم ،ببرمش به حلما نشونش بدم.... خلاصه اقای خوش ذوق کمد رو کاملا تمیز کردن وبعد مشغول بازی با حلما شدیم.حلم...
20 خرداد 1393